درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید برای کسب اطلاعات بیشتر به پروفایل مدیر وبلاگ مراجعه کنید
آخرین مطالب


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 194
بازدید کل : 7613
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 132
تعداد آنلاین : 2

وبلاگ مهندسی شیمی88روز دانشگاه شهید باهنر کرمان
University Kerman Chemical Engineering 88




 در حالی که جملگی مردم خودشون رو میکشن که یه جوری به زور خودشون رو به یکی از شهرای بزرگ بچسبونن که معمولا یا تهران یا شیراز و یا اصفهان و یا حداکثر دیگه مشهد هست یه سری هستن که اینطور فکر نمیکنن.یه سری به این فکر میکنن که این شهرا و مخصوصا یه جایی مثل تهران بزرگ که همچین کلاسش هم خیلی بیشتر هست جقدر درد سر میتونه داشته باشه...اینقدر دیدن که دیگه سیر شدن...گفتم و گفتم که بگم که یه سری اون چیزی که خیلی ها تو شهرای بزرگ مثل تهران میبینن نمیبینن...

و اما زبان کاریکاتور یه چیز دیگست!

 

 



ادامه مطلب ...


سلام.سلــــــــــــــــــــــام به همگی.به همه ی شما که این چند وقت سرتون حسابی گرم امتخانای میان ترم هست و در تکاپو برای گرفتن نمره ی ماکس!!!سلام به همه ی شمایی که کمرتون زیر بار سنگین دسای تلمبار شده برای شب امتحان داره کمرتون رو میشکونه و احیانا تا نیمه های شب مجبور میشید بیدار بمونید تا بلکه خدا دلش به رحم بیاد و یا شاید استاد چشمای قرمزتون رو ببینه و با تلطف و با منت پاستون کنه!سلام به همه ی کسایی که تو این روزای گرم و خفن و این روزای از جهنم بدتر کرمان کلیه ی کلاسهای محترم رو با شجاعت هر چه تمام تر و بدون اندکی ترس از نمره ی کلاسی در دیوار کوبونده و به طریقی که همانند گوشت کوبیده بر زمین شوند!

سلام ویژه برای کسایی که امروز لطف کردند و سر امتحان انتقال حرارت همت گماشتند و حالا یا با تقلب و یا بی تقلب سر جلسه دوام آوردند که جلسه ی امتحان بی شباهت به کوره هایی که همش دماهاشون رو حساب میکردیم نبود.سلام به همه ی اونایی که با اینکه سر جلسه ی سر و پا از عرق خیس شده بودند اما کم نیاوردند و مقاومت کردند و بیشتر عرق کردند تا اینکه بتونن سؤالات داغ حرارت رو جواب بدن(و چقدر هم که حتما دادن!).خلاصه ی کلام اینکه آهای ملت همگی سلام.بعد از غیبتی صغری!

امروز نیومدم که اینجا بشینم بالا ممبر و سخنرانی کنم و یا اینکه دوباره شروع کنم به نقد ملت غیور و ...!امروز کارم سادست.اومدم بگم آهای ملت تا حالا رفتید تو توهم؟تا حالا فکر کردید توهم چه فازی میده؟یه تست توهم انگیز گذاشتم که همچین یه خورده حالی به حولی بشید.توهم بزنید.ولی وقتی که توهم زدید این رو حتما به خودتون یادآوری کنید که آدم خیلی راحت تر از اونی که فکرش میکنه میره تو توهم.وقتی میفهمه که تو توهمه که ازش بیرون میاد!!!پس حواستون رو جمع کنید.حالا اگر آماده هستید که توهم بزنید روی لینک زید کلیک کنید و اونوقت روی گزینه ی "click me to get trippy" کلیک کنید.یه عکس متحرک میاد.30 ثانیه بهش نگاه کنید و اون وقت به دستی که باهاش موس رو گرفتید نگاه کنید...چی میبینید؟!؟!

http://www.neave.com/strobe



چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:توهم زایی,عباس رهامی,مهندسی شیمی 88 روز باهنر کرمان,, :: 20:11 ::  نويسنده : عباس رهامی

بعید هست که کسی پیدا شه هنوز فیلم پرطرفدار spiderman رو ندیده باشه.1 و 2 و 3 داره.کاری به جریاناتش نداریم.اگر شماره ی 2 رو دیده باشید آدم بده ی فیلم یه پرفسور دانشمنده که میخواد قدرت خورشید رو روی زمین تولید کنه و 4 تا دست اضافی هم به خودش وصل میکنه که بعدا میشه اصل قضیه ی فیلم و دلیل اصلی بد شدن این آدم .اما این دانشمند هنوز میخواد کار خودش رو انجام بده و کارش رو به اتمام برسونه و خورشید بسازه به قول فیلم:"قدرت خورشید در دستان من".

شاید فکر کنیم که گفتن و فکر بوجود آوردن یه خورشید روی زمین فقط تخیل باشه و مطرح کردنش در دنیای واقعی واکنشی جز تمسخر نداشته باشه.ولی باید بگم که اینطور نیست که برعکس داره این کار انجام هم میشه.بوجود آوردن یه چیزی شبیه به خورشید و ستاره روی همین زمینی که روش هستیم.قدرتی بینهایت زیاد.تصورش ه سخته.مقل فیلمای علمی تخیلی میشه.دمایی در حدود 100 میلیون درجه و فشاری مقل 100 میلیون برابر فشار جوی که درش هستیم.



ادامه مطلب ...


ای ترمودینامیک که از همه ی ما برتری.ای درسی که داری دهن ما رو سرویس میکنی.ای درسی که با ما 1 و 2 میکنی و ما هم هیچ جوره امکان پذیر نیست که به گرد پای محترمت برسیم.ای درسی که مثل فیلمها و سریالها نیستی که 2شان از یکشان بی مزه تر بوده و حوصله ی آدم را سر ببرند،بلکه چنان دانشجوی بدبخت را لت و پار میکنی که دیگر حتی جرأت بر زبان آوردن اسم مقدست را نیز نداشته باشد.

ای از ما بهترون،ای تعیین کننده ی معدل ما و ای کسی که قدرت مشروط کردن ما در دستان توست.آخر تو از کدامین جهنم دره ای فرار کرده ای و عقوبت کدامین گناهمان  هستی که اینچنین داری پدر و مادر و جد و آبادمان را در جلوی چشمانمان ظاهر میکنی؟ چگونه است که هر چه بیشتر در ذات بی کرانت مخصوصا در سر کلاس مستغرق و متفکر میشویم در بحران عمیق تری فرو میرویم.چگونه است که ترس از جلسه ی امتحان تمام بدنمان را دچار لرزش و تمامی موهای بدنمان را به شکل سیخ سیخ و تمامی آب بدنمان را از غدد اشکانی چشم به بیرون می افشاند!؟

چه قدرت خارق العادی داری ترموی کبیر.مطمئنا کبرای تاریخ اگر اکنون حاضر بودند دانه به دانه دستان محترمت را بوسیده و جلوی پایت به خاک میافتادند تا شاید بتوانند کمی از خشوع خود را نسبت به اعلی حضرت جناب عالی ترمو(مخصوصا 2!!!)نمایان کنند.

والا حضرتا کاش که کمی بزرگتر میبودی تا به هنگامی که تو را برای یک ترم یا کما اینکه خیلی بیشتر از یک ترم بر میداشتیم امید پاس کردنت را با خود به گور میبردیم و حتی دیگر استاد با اضافه کردن نمراتی نجومی به دانشجویان بخت برگشته اش که یک چیزی در حدود 19 نمره باشد نتواند ملت پشت ترمو 2 ای را بپاساند و اینگونه اوج قدرت و اقتدارت را به نمایش میگذاشتی.

ای ترموی بزرگ چه کسی تو را بر تخت پادشاهی مهندسی شیمی نشاند؟؟کدامین پدر سوخته ای توی بلای جان کاه را به جان بی جان ما انداخت؟چه کسی بخت ما را سیاه کرد؟چه کسی با توی ترمو2 ترم دوممان را به کاممان تلخانید!؟

ای ترمو میدانم که نامت گرفته شده از چیست و یقین دارم که این نام برازنده ی و بهترین وصف برای توصیف اوصاف توست.

همانا که نام تو از دو عدد کلمه ی نامفهوم مزخرف و قلمبه سلمبه گرفته شده که برای ما گیر افتادگان پشت سدت بی معنا و بی مفهوم جلوه مینماید.نخست کلمه ی سرشار از ظلم و نماد برتری گرایی تو و نشان دهنده ی آنکه میخواهی در طول یک ترمی که با تو سر و کار داریم ما را بسوزانی و چون زغال جزغاله و در مراتب بعدی خاکستر بکنی.thermo که همان heat خودمان(!!!)باشد و معنای آن حرارت است و البته نشان از آن دارد که ملت بدبخت افتاده از ترمو چه یکش و چه دوی آن نه به دلیل سوز و گذار عاشقانه برای فراگیری علوم بینهایت و بینهایت بدرد نخور ترمو اند بلکه از آن رو ترمهاشان همش و همش با ترمو آمیخته شده که ترمو ی عزیز داغ گرفتن یک نمره ی آدم وار را بر دل آنها گذاشته است و دلیل افتادگی پیاپی و احیانا 9 و 10 و 11 ترمه شدن دانشجویان بینوا شده است.و کلمه ی دومی که این درس از آن تولید گشته چیزی نیست به غیر از dynamic  که به معنی قدرت و به قول برو بچهای محلمون power میباشد(آخه میدونید ما تو خنه قدرت رو پاور صدا میکنیم!!!)و همین کلمه نشان دهنده ی تمامی آنچه که بر سر ما باید بیاید هست و بیانی از تمامی بدختی هایی که در هر میانترم از 10 روز قبلش و شاید 10 روز بعدش بر ما میاید. و البته باید 10 روز قبل و 10 روز بعد از اعلام نمرات له و لورده ی ما نیز بر رویش بگذارید و حساب کنید که از یک میانترم تا میانترم بعدی مای بندگان خدا چقدر آب بدنمان به دلیل عرق پی در پی و گریه های پی در پی تر کم میشود و باز این از قدرتهای خارق العاده ی ترمو هست که هنوز آب بدنمان به سر جایش برنگشته تاریخ میانترم بعدی تعیین میگردد و ما باری دیگر در تب و تاب میانترم میافتیم که حواسمان باشد که نیفتیم.و همچنان ادامه دارد که هنوز این تمام نشده پایان ترم محترم تشریفشان را میاورند و بدبختی ما بدین سان کامل گردیده و احتمال افتادگیمان با در نظر گرفتن 4 نمره ی کمک استاد به بیش از 95% میرسد و در آن هنگام است که به قدرت این درس بزرگ پی میبریم که حتی در آن لحظه گاهی میشود که از زندگی نیز قطع امید میکنیم که این گره به هیچ فرمی باز شدنی نیست!!!

و اینجا است که دست به دعا برمیداریم و با تمام خلوص نیت و آنچه که در عمق ته دلمان است(اون ته ته) و با تمامی کلماتی که در طول زندگیمان یاد گرفتیم سعی میکنیم این پیشامد را پیش کسی که همیشه درد دلمان را گوش میدهد ببریم تا شاید کمکی کند:

آخر این رابرت بویل احق بیکار بود که اومد اینا رو سر هم کرده؟اگه این یارو کارنو دستم بیفته باباش رو در میارم که دیگه خودش به غلط کردن بیفته که بش میگن بابای ترمودینامیک.ای خدا لعنت کنه این رانکین ..... و ... که کتاب نوشت.یکی نیست بگه نونت کم بود،آبت کم بود ؟آخه دیگه تو چه کار داشتی به تالیف کتاب که تا الان این کتاب لعنتی تو یخه ی ما رو چسبیده و ترم 4 داره ما به خاک سیاه میشونه.یه مشت اسکل دوزاری افتادن تو خط ترمو و اسم خودشونو گذاشتن دانشمند که چی؟که به قول قادر یه مشت مخ مفت آک گیر بیارن و شروع کنن به مفت گویی!!!مخ ماها رو بخورن و...(کلی بد و بیراه دیگه)

و اینچنین است که ما به این نتیجه میرسیم که اگر ترمودانان بزرگ در مملکتی دیگر بودند شاید واعظان و روضه خوانان بزرگی میشدند و دیگر هی کتاب از خودشان در نمیکردند تا زندگی به کام ما سخت گردد و ترم 4 برایمان همانند برجی از زهر مار!میشود فهمید که حتما زبان پر چربی(!)داشتند که توانسته اند این چرت پرتهاشان را در قالب یک کتاب به خورد مردم بدهند و آن هم قشر دانشجو!!!و میشود اینگونه استدلال کرد که اگر جایی دیگر بودند حتما بازری های خوبی بودن و لابد در دبی ویلا داشتند و پولشان در بانکهای سوئیس از زیادی داشت میترکید!شاید اینجا بودند و مقامی داشتند،شاید رئیس کل فلان جا میشدند.

شاید برعکس بود و اینجا به دلیل گفتن حرف راست طرد میشدند.شاید به خاطر انتقادهای آب نکشیده فراری بودن و اونور آب رفته بودند و دیگه کتاب عملی نمینوشتند و شده بودن آدمای سیاسی.شاید یکی از اونایی بودن که تو دانشگاه تررور میشدن،به خاطر اینکه یه چیزایی که نباید میگفتن و رو گفتن گم و گور میشدن،اسمشون از لیست آدمای زنده ی زمین حذف میشد.شاید....



روز بعد از روز واقعه:

_بیدار:سلام.شنیدی خبرو ؟؟عجب چیزایی که آدم تو این دانشگاه نمیشنوه!!!اصلا عین خیالشون هم نیستا!!!

_خواب:نه مگه چه خبر شده؟چیزی شده؟امروز شاکی هستی؟خبریه؟

_بیدار:ای بابا انگار که اومدیم طویله.اصلا ما رو آدم هم حساب نمیکنن.هر کاری که دوست دارن سر ما میارن و انتظار هم دارن که مثل یه گوسفند بشینیم و نگاشون کنیم!!!

_خواب:بابا چی میگی تو؟من که اصلا از چیزی خبر ندارم.لااقل تو درست بگو ببینم چی شده؟

_بیدار:دیگه چی میخواستی بشه؟؟اینکه جون ما اصلا براشون مهم نیست مگه کم چیزیه؟یه مشت....

_خواب:وایسا،درست حرف بزن.من که تا الان یه کلمه هم از حرفات رو درست نفهمیدم.چی شده.مگه دوباره اعتراض شده؟مثل همیشه دانشجو کتک خورده،هتک حرمت شده،شخصیتش زیر پا له شده تو دوباره جوش آوردی؟بابا ول کن این چیزا رو.آخه غصه خوردن برای این جماعت که برات آب و نون نمیشه!حالا فوقش یکی هم دو تا فحش شنیده یا اینکه مثلا فلانی رو سردر تفتیش کردن!به تو چه ربطی داره.سرت تو لاک خودت باشه بابا...

_بیدار:یعنی چی!!!یه جوری میگی که انگار خودت جزو این آدما نیستی!!!نا سلامتی تو هم دانشجویی!!!اگه امروز که رفتی سلف،غذا به فرض سالاد اولویه بود،یا برنج یا هر کوفت و زهرمار دیگه ای که به خورد ما میدن...و داشتی میخوردی،یهو میدید که یه موجود شاخک دار با اون توصیفات چندش آورش تو غذاته چه کار میکردی؟

_خواب:خوب حالا تا فعلا که چنین چیزی برام اتفاق نیفتاده...به امید خدا هیچ وقتی هم اتفاق نمیفته.

_بیدار:تو باغ نیستی عزیز جون.دیدی فردا پس فردا همین اتفاق برای تو بیفته خوبه هیچکی اهمیت نده.اصلا تا حالا فکر کردی که این غذاهایی که میخوری شاید همشون همینجوری باشن.اصلا تا حالا فکر کردی که اون روزی که سوسک تو غذا پیدا شده ممکنه یه تیکش هم تو غذای تو بوده باشه!!!تو به من میگی ساکت باشم در صورتی که من نمیتونم.اینجا به اندازه ی دو قرون هم برای ماها ارزش قائل نیمشن.تو این مملکت بگی دانشجو هستم تو صورتت تف هم نمیکنن!اون وقت تو میگی بیخیال و بچسب به زندگی؟

آخه تو چه جوری میتونی این همه حقارت رو تحمل کنی؟هر کسی از هر جایی پا شده اول یکی زده تو سر من و تو بعدش هم وقتی رسیده به یه جایی و خواسته که خودش رو متشخص نشون بده پای ما رو به عنوان طرفداراش کشونده وسط.من که از این اوضاع داره حالم به هم میخوره.

یه جوری حرف نزن که انگار تا حالا رفتار کارکنای دانشگاه رو ندیدی!از اون سلفش بگیر که وقتی میخوای غذا بگیری یه جوری رفتار میکنه که آدم با سگ دست آموزش رفتار نیمکنه تا خیلی جاها که همه میدنن...وقتی به طرف میگی یه خورده بیشتر بریز یه رفتاری میکنه که فقط با داستان دیوید کاپرفیلد چارلز دیکنز میشه مقایسش کرد!!!(آقا میشه یه کمی بیشتر بهم سوپ بدید؟شتلق...آشپزباشی پسر بدبخت رو با یه تو گوشی از اونجا میندازه بیرون...پسره ی احمق میگه که بهش کم غذا میدم!!!)

فکر کنم اینجا رو با قرون وسطای اروپا اشتباه گرفت باشن!!!هر کسی هر حرفی بزنه باید پای حرفش بشینه(نشینه هم به زور میشوننش و گردن میزنن!!!).گویا که دست قدرت بالا سرمون خیلی بیشتر از اینا که فکر میکنیم بزرگه.کسی جرأت نداره حرفی بزنه.مثل اینکه همین سال قبل از ورود ما بود که یه افتضاح تو همین سلف به بار اومده بودا!!! چند صد نفر به خاطر آشغالایی که سلف بهمون میده راهی بیمارستان شده بودن.میگن مشکل از غذا تن ماهی بوده که داده بودن.یادمه که حتی بیمارستان هم دیگه جا برای پذیرش نداشت.آخرش چی شد؟همونی شد که همیشه میشه.سر یه چند نفر زیر آب رفت و بقیه خفه شدن!چند روز اعتراض و تعطیلی دانشگاه و به گند کشیدن هر چی اعتبار و به هم ریختن سلف و اعتراض و استیفای رئیس دانشگاه و ... صحبت کردن با رئیس دانشگاه...متهم کردنش...و خیلی چیزا که آخرش همه چی تموم شد و رفت و همه رفتن تو لاک خودشون و رفتن و به زندگی چسبیدن و چند نفری معلوم نشد که کجا رفتن!دیگه پیداشون نشد!

مثل اینکه شیرفهم نیستی عزیزم که این آدما هر وقتی که خواستن ازمون استفاده میکنن.درست سال بعدش بود که قبل از انتخابات ریاست جمهوری غذاهای شاهانه بهمون میدادن...چنان تحویلمون گرفتن که سابقه نداشت...بی نهایت باکلاس...غذاهای مزخرف دیگه تو کار نبود و همش شده بود جوجه کباب و مرغ و انواع کباب و اینجور چیزا.ولی بعدش که یادت میاد چی شد.غذا چی دادن؟؟؟الان چی میدن که به غیر از پای اره اره ی سوسک چیزی تو غذاهامون نیمشه پیدا کرد.

باز هم ساکت نشستن و باز هم خبرایی شد؟حواست نیست عزیزم.مگه ندیدی تو فنی همش حراست گشت میزد؟مگه نشنیدی که 2-3 نفر رو تو فنی گرفتن به جرم سرو صدا برای سوسک تو غذا؟مگه ندیدی...؟

آره واقعا هم ندیدی...آدمی که چشاش رو میبنده...مثل کبک سرش رو میکنه تو برف...نباید هم چیزی ببینه...چشات و میبندی و میگی که اینجا همه چی خوبه و همه چی در رفاه...

منم باهات هم صدام به خدا...کی گفته که اینجا بده...اینجا نه پای سوسک در میونه و نه خبری هست مسمومیت...غذا به اندازه ی همه هست و هر کسی هم هر غذایی که دوست داشته باشه میخوره از بس که رستوران آزادمون آزاد و ارزونه!بهترین کیفیت غذاها رو اینجا داره.دانشگاه هاروارد تو کفه از این همه امکانات ما...

از سلف و سیستم و سایت و سرویس و صندلی و ... همگی در بهترین کیفیت به ما عرضه میشن...

حالا من گفتم...دیگه خوددانی...فقط پس فردا دوباره مثل 3 سال پیش گندش در نیاد بگن تو ماهواره جمعیت معترض دانجویان دانشگاه کرمان رو نشون میدادنا!!!

اینجا همه چی خوبه خوبه...آروووووووووووم...

راستی یادت نره به اون فامیلاتون که تو هاروارد بود بگی

"میخوای جاتو با من عوض کنی؟"



بد نیست از خومان هم انتقاد کنیم...خسته شدیم بس که گیر دادیم به این آمریکا و انگلیس...!

گاهی میخوای مقاومت کنی ولی نمیشه،مجبورت میکنن سر تعظیم فرود بیاری...

گاهی میخوای فریاد بزنی ولی نیمتونی انگار که دهنت رو بسته باشن...

گاهی میخوای به مردم بگی خیلی چیزا رو ولی نمیذارن...



ادامه مطلب ...


 

کم کم داریم وارد  مراحل مهم ترم 4 مون میشیم.کم کم احساس ترس باید بهمون غلبه کنه...کم کم باید نمرهای ناپلئونی روی برگه ی سفید تحویلی به استاد جلو چشامون بیاد(و شاید چند قطره اشکی که بعدش تو خلوت خودمون میپاشیم)...کم کم باید آماده ی شنیدن ناله و گریه و زاری برای گرفتن نمره شد...شنیدن انواع بهانه ها برای گرفتن فقط نیم نمره برای رهایی از مدلهای مختلف سقوط موجود در دانشگاه(از سقوط عشقی گرفته تا سقوط به معنی مشروطی و ...)...از آوردن دلیل مثل مردن فامیلای درجه ی یک(یادم رفت زبونم لال بگم) تا سرد بودن هوا و بد بودن وضع جامعه و مشکلات اقتصادی تا شلوغ بودن اتاق و ... برای فرار از چیزی که قراره با دادن امتحان سرمون بیاد...

داره میانترما شروع میشه.باور کردنش راحت نیست.آخه همین دیروز بود که با خوشحالی پایان ترم 3 رو با یه بزن و بکوب و خوشگذرونی حسابی جشن گرفته بودیم.پس چی شد یهو...چی شد اون همه خوشحالی...چشم نذاشته به هم دوباره افتادیم تو منجلاب امتحانا و گیر کردیم تو این همه درس که از اول ترم تا حالا یه نگاه بهشون ننداختیم.آخه همین دو روز پیش بود که میخواستیم درس بخونیم و به اصطلاح و فکر خودمون این ترم رو به عنوان یه بچه درس خون به پایان برسونیم ولی درسی پیدا نمیشد که بخونیم.حالا چی شد که یهو این همه درس نخونده تولید شد؟آخه کی استاد اینا رو گفت؟!هر چی فکر میکنم یادم نمیاد اینا کی رو هم تلنبار شده...!

حالا همش به یک طرف و این که با تمامی تلاشها باز هم داره همه ی میانترما با هم و پشن سر هم میشه خودش معذل دیگه ای شده.مثل همیشه یه مشکل اساسی!بهش میگن کمبود وقت برای درس خوندن.

فرایند تاریخ گذاری امتحان همیشه با یه پیشنهاد خیلی قاطعانه و به ظاهر غیر قابل تغییر از طرف استاد شروع میشه و بعدش با خواهش(اینجاها خیلی خوب معنی همدلی و یکرنگی رو میفهمیم و همه به هم میگیم که همراه شو عزیز که این درد امتحان هرگز جدا جدا درمان نمیشود) و تمنا از استاد برای تغییر روز امتحان ادامه پیدا میکنه و معمولا اگر خوش شانس باشیم و کار به جاهای باریک و زدن حرفای نامربوط به استاد و ناراحتی و احیانا لج کردن استاد و ... نکشه استاد موافقت میکنه و تاریخ امتحان رو عوض میکنه(دمش گرم) و فرآیند تعیین تاریخ امتحان به پایان میرسه و ما میمونیم و یه مشت درس نخونده که داشتیم براشون کلی چونه میزدیم پیش استاد!ولی وضعیت ما درس نخونا که میخوایم همه ی اونچه که استاد از اول ترم و ترمهای پیش درس داده و تا شب امتحان درس میده رو بذاریم یه شبه بتروکونیم و بخونیم و بریم یه نمره ی مشتی از امتحان و برگه ی سفید تحویلی به استاد بگیریم چندان با تغییر تاریخ امتحان فرقی نمیکنه!چه فرقی داره امروز و فردا!

اینجاها هم همراه شو غزیز یه بار دیگه خیرخواهی خودش رو بهمون نشون میده و سعی میکنه که عمق درک و مفهومش و تمام فلسفه ی وجودیش رو به ما منتقل کنه و درست همزمان با وقتی که ماها شب امتحان میشینیم و تک تک(یا شاید دو سه نفری)درس میخونیم و زیاد وقتمون رو با یاد دادن درس به بقیه تلف نمیکنیم به ما میگه همراه شو عزیز که یکی هست که به کمکت نیاز داره و درس میخواد یاد بگیره...میگن هر کی به بقیه درس یاد بده خودش هم بهتر یاد میگیره،ما هم که چقدر به این حرفا گوش میدیم.از این گوش نیومده از اون یکی بیرون رفته...

بعد از پایان امتحانا معمولا همراهی عزیزان دیگه به پایان میرسه و هر کی میره پی کار خودش و اصولا این شعار سعی میکنه برای شادی بعد از امتحان هم که شده به بچه ها پیشنهاد یه خوشگذرونی کوچیک بعد از امتحان در جهت رفع خستگی و شاید خداحافظی رو بده ولی وقتی سرش رو برمیگردونه میبینه که همه رفتن خونه!!!

اینا از فرآیند امتحان و بعد از امتحان...که سال به سال و ترم به ترم تکرار میشه...

اما چیزایی هست که دیگه برگشت نداره!این روزایی که میره دیگه برگشت نداره...اگر شما جزوی از اون افراد باشید که ادامه تحصیل بدید و برید ارشد دیگه خوشبختانه یا متاسفانه چنین گروهی که الان به عنوان یه سری همکلاسی میشناسید نخواهید داشت...هر چند جوی صمیمانه هرگز حس نشد ولی همون چیزی هم که شاید در این روزها و سالها حس میشه دیگه حس نخواهد شد.اگر جزو اون کسایی هستید که میرید دنبال زندگیتون و درس خوندن رو میذارید کنار باید بگم که احتمالا این آخرین باری هست که چنین جوها و گروههایی برخورد میکنید...جایی که همه تو یه فاز هستند و همه با یک هدف اومدن و خیلی چیزای مشترک با هم دارن و خیلی چیزای دیگه... .

روز از پی روز میگذره و ما هم روزها رو یکی یکی با خاطراتمون پیوند میزنیم و میفرستیمشون در اعماق ذهنمون که بایگانی بشه و اون موقع ها که خیلی دلمون تنگ شد برای  سالهای دانشگاهمون(بعیده تنگ بشه!) از بایگانی بکشیم بیرون و یادآوری کنیم لحظات خوش در دانشگاه رو! و حالا یا حس بد و یا حس خوب بهمون دست بده و یا خیلی حسرت بخوریم به این روزها و یا خیلی خوشحال بشیم از اینکه این روزهای کوفتی زودتر تموم شدن و رفتن چندان تاثیری تو زندگیمون نداره.

اما بهتر هست که از این چیزی که الان داریم و شاید فردا دیگه نداشته باشیم کمال استفاده رو بکنیم...و این هست که میگم باید دست در دست(نه روی دست) گذاشت و تمامی اونچه که اطرافمون هست رو به دید ساده نگاه کرد و اونچه که برامون قراره از این سالها به یادگار بمونه رو دید و نگذاشت که اصل و اساس چیزها بین روزمرگی و تب و تاب روزای خوشگذرونی گم بشه که باید دانست دیگه بعدا هم پیدا بشو نیستند...(همراه شو عزیز)و میگم که همراه شو که یه کار درست و حسابی بکنیم...درسمون رو بخونیم...میانترم بدیم و ...با هم باشیم و خوش و خرم ولی خودمون رو گم نکنیم که کجا هستیم و برای کی هستیم و برای چی هستیم و برای چی اومدیم،اومدیم اینجا که چه کار کنیم...با هم همراه شویم برای حرکت به طرف اونچیزی که بین هممون مشترک هست به سوی یک هدف بالا(برو بیخیال بچه جون.ما خودمون زغال فروشیم.هدف بالا کجا بود...یه جوری حرف میزنی که فکر کنم خیلی حالیته و مثلا طرفدار پیشرفت و این قرتی بازیا!!!).اما حرف زدن چیزی رو درست نمیکنه.امیدوار میشه موند که یه روزی به یه درک درستی از اونچه که هممون میخوایم برسیم و برای اونچه که انتظار داریم و برای اونچیزی که بهش میگن درد مشترک(یا در دیدی متفاوت هدف مشترک!) وقتمون رو تلف(!)کنیم.پس از همگی خواهش میکنم که:

همراه شو عزیز....همراه شو عزیز.....تنها نمان به درد....کین درد مشترک....هرگز جدا جدا درمان نمیشود....دشوار زندگی هرگز برای ما...بی رزم مشترک آسان نمیشود...



سلام به همگی...

به دنبال اومدن سیل در ژاپن و خیلی خسارتایی که به این کشور و مردمش وارد شد تصمیم گرفتم نکاتی رو به زبان بیارم.دیدی داشته باشیم به این ماجرا از یه بعد دیگه و یه جور مقایسه.معمولا در شرایط بحرانی هست که خصوصیت آدما و چیزی که واقعا بهش معتقد هستن و بهش عمل میکنن مشخص میشه و هر کسی همونی رو که هست رو میکنه.شاید این چیزایی که میخوام بگم رو جاهای دیگه هم شنیده باشید.با اینکه ژاپن و زلزلش دیگه جزو خبرای خیلی داغ محسوب نمیشن ولی گفتن اینها خالی از لطف نیست.

چند متنی رو که خوندم واقعا حیفم اومد دستشون بزنم و تصمیم گرفتم که حق نویسنده ی اونا رو محفوظ نگه دارم.

وقایعی چون زلزله سیل طوفان سو نامی هر ساله در بخشهای  زیادی از دنیا اتفاق می افتد هنوز خاطره زلزله بم در ان سرمای زمستان از خاطره هایمان پاک نشده ، اما چیزی که شاید تلخ تر بود حوادثی بود که شنیدیم کم و بیش بعد از زلزله در ان منطقه اتفاق افتاده از سرقت از مردگان تا سرقت کمکهای بشر دوستانه به مردم بم به هر اسمی و ویرانی که هنوز هم در مردم و شهر دیده می شو د و این اتفاق فقط مختص ایرانیان نیست



ادامه مطلب ...


به این نقاشی یه خورده نگاه کنید.سعی کنید یه برداشتی ازش داشته باشید...

 

خوب میدونم که نتونستید هیچ برداشت خاصی بکنید.(البته اگر قبلا این تابلو نقاشی رو ندیده باشید).میشه گفت واقعیت داره اینکه ما هیچی از نقاشی ها نمیفهمیم و البته این به این دلیل نیست که ما از هنر سر در نمیاریم و یا اینکه بی ذوق هستیم(خدایی نکرده!).به این دلیل هست که چیزی از اون نقاشی ای که بهمون نشون میدن نمیدونیم!حالا در مورد نقاشی بالا یه خورده اطلاعات بدم و بعدش برم سراغ اصل قضیه:

نقاشی کشیده شده در قرن 18 میلادی توسط یه مرد فرانسوی یه اسم وینست لوپز هست اما موضوعش ایران باستان!

اما قضیه چی بوده و این نقاشی چی داره میگه؟

روایت داستانی باستانی از ایران.داستانی واقعی از معرفت و بزرگ دلی و پاک دلی،داستانی که اگر برای هر ملتی روایت شود اون ملت سرافراز و دارای نقطه ی درخشان در تاریخ خود خواهد شد.داستان مربوط به کورش کبیر هست و شخصی به نام پانتته آ یکی از زیباترین زنهای دوران خودش...

در ادامه روایتی واقعی از ایران باستان رو خواهید خوند...



ادامه مطلب ...


در صحرا میوه کم بود . خداوند یکی از پیامبران را فراخواند و گفت : « هر کس تنها می تواند یک میوه در روز بخورد » این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید . مدتی بعد ،‌ آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . اما هنوز هم مردم هر روز فقط یک میوه می خوردند و به دستوری که پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود ، وفادار بودند . اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر ها و روستا های همسایه هم از میوه ها استفاده کنند . این فقط باعث می شد که میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند .. خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت :« بگذارید هرچه میوه می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان خود قسمت کنند .» پیامبر با پیام تازه به شهر آمد . اما سنگسارش کردند ، چرا که آن رسم قدیمی ، در جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد . کم کم جوانان آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از کجا آ مده . اما نمی شد رسوم بسیار کهن را زیر سؤال برد ، بنابراین تصمیم گرفتند مذهب شان را رها کنند . بدین ترتیب ، می توانستند هر چه می خواهند ، بخورند و بقیه را به نیازمندان بدهد . تنها کسانی که خود را قدیس می دانستند ، به آیین قدیمی وفادار ماندند . اما در حقیقت ، آن ها نمی فهمیدند که دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر کنند.

از کتاب: “پدران، فرزندان، نوه ها” (پائولو کوئلیو)



مطلبی اخیرا خوندم یه خورده جا خوردم چون یه خورده واقعیت داشت.یه خورده بیشتر از اونی که انتظار داشتم واقعی به نظر میرسید.یه خورده که بیشتر فکر کردم دیدم خیلی از ماها یه خورده هم بهش فکر نمیکنیم و خیلی بیشتر از اینکه بخوایم درستش کنیم فقط تقویتش میکنیم.شاید خیلی موافق نباشید و شاید هم در لحظه ی اول پذیرفتنش سخت باشه ولی میدونم که تا حد زیادی واقعی هست.تمامی این هایی که در ادامه میخونید که فقط یه اشاره ی کوتاه هست یه خورده از واقعیاتیه که به نظر میرسه وجود داره و اکثرا برای اونها یه خورده هم ارزش قائل نیستیم!

در ادامه کاملا کپی پیستی دارم از کسی که به نظر میرسه نویسنده ی این کتاب و همینطور این کتاب رو خوب میشناسه:

کتاب پر فروش 8 سال اخیره  که در تابستان 88 به چاپ بیست و دوم رسیده  و فقط 3 هزار تومان قیمت داره. چاپ بیست و دوم برای ما ایرانی ها که با  کتاب و کتاب خوانی ( خودم رو عرض می کنم ) بیگانه ایم ، خیلیه  . کتاب مذکور فوق العاده روان و سلسیس نوشته شده و خوندنش شاید 2 تا 2 ساعت وقت شما رو بگیره ، چون همش 150 صفحه اس و کاملا به زبان خودمونی نوشته شده کتابی که واقعا ارزش خوندن و هدیه دادن  رو داره   نویسنده شناخت خوبی از مردم کشورمون داره و پیش از انقلاب و پس از انقلاب رو هم تجربه کرده و فراتر از نظام های حاکم بر جامعه مشکلات رو کاملا ریشه ای تجزیه و تحلیل کرده و این تجزیه و تحلیل واقعا تامل بر انگیزه   نسخه الکترونیکی این کتاب رو براتون فرستادم ، امیدوارم که هر طور که هست وقت بذاری و یه بار این کتاب رو بخونی ، و اگه با نسخه الکترونیکیش حال نمی کنی ، حتما کتابش رو تهیه کنی   این هم چند تا جمله  از این کتاب     
  (جامعه شناسی خودمانی – صفحه 127)



 

به روز 13 فروردین میگن روز طبیعت.به امروز هم که میگن روز طبیعت! بنابر این میشه نتیجه گرفت امروز 13 فروردینه،باور کنید برای اثبات همین یه کوچولو ریاضی دانها سالهای سال کار کردن و فلاسفه قرنها درگیر بودن و منجمان سعی در تحلیلش داشتن و عوام فریبان در پی استفاده!خلاصه ما که الان کار به این نداریم که چجوری اثبات شد ولی کار به این هم نداریم که این روز چی بود از کجا تولید شد!آخه ما ایرانی ها برای اکثر روزهای سالمون یه اسمی گذاشتیم که حتی ثبت تمامی اونها در یه تقویم ساده هم کاری بس دشوار است!

امروز رو به عنوان یه روز سخت و پر عذاب به یاد میاوریم.روزی که خوشی و بیکاری و ولگردی و پای تلویزیون نشستن و بیرون گشتن و مسافرت رفتن و شیرنی و آجیل و چیزاهای مفتی خوردن دیگه تموم میشه!روزی که روز بعدش میشه یه روز کوفتی مثل همه ی روزهای دیگه.پر از درس و بدبختی و اینجوری چیزا به اضافه ی اینکه برای دانشجوهایی مثل ماها همین که قدم به دانشگاه بذاری مثل اینکه باهات پدر کشتگی داشته باشن حقشون رو میخوان!یکی ازت میخواد میانترم بگیره و اون یکی home work و ... .خلاصه بدبختی و فلاکت از اول شروع میشه و ما میمونیم و دانشگاه و امتحان و ... و امیدی هم نیست،که این وضع اگر تا مهر ادامه پیدا نکنه دست کم تا خود تابستون به طور پیوسته ادامه داره تا به شکلی زیبا پدر و پدر بزرگ و تمامی اجدادمون رو جلوی چشمامون بیاره!اصلا بهش فکرم نکنید...آخه دو تا میانترم ترمو توی 2 ماه که ترس نداره،سیالات هم که آب خوردنه!بقیه چیزا هم که دیگه جای خود دارن.اصلا درس نخونید هم همه چی درست میشه!وقت کافی هم که برای تمامی امتحانای پایان ترم داریم،واحدای این ترم هم هم که از بس سبک و آسون هستن دیگه خیالمون راحت راحته!

اما اینقدر نفوذ بد زدن هم خوب نیست...

به این فکر کنید که قراره بریم سر کلاس قادر دوباره میخندیم...دوباره به هر بهانه ای شیرینی از قادر یا از یکی از بچه ها() میگیریم...سر کلاس سیالات هم به همین شکل...

_به این فکر کنید که سر کلاس برنامه چیزای به دردبخور(که عمرا به دردمون نمیخورن)یاد میگیریم یا شاید فکر کردن به اینکه آخرش قراره با شب امتحانی درس خوندن یه نمره ی خوبی ازش بگیرید بیشتر خوشحالتون کنه...

_به این فکر کنید که سر کلاس محاسبات وقتی که دکتر دشتی بهتون کار میده و میگه برید ترجمه کنید و بیارید در واقع دارید باهاش پروژه کار میکنید و این خیلی میتونه هیجان انگیز باشه...

_به این فکر کنید که سر کلاس شیمی آلی وقتی که کلانتری(آخه نه دکترا داره نه میتونم بهش بگم استاد) مدلای اتمی مواد رو درست میکنه چقدر میخندیم...دو دقیقه یه بار یکی از اینا از دستش میفته و تا اون ور کلاس قل میخوره... یا اون آخرش که میخواد بازش کنه چه صدایی میده!

به این فکر کنید که تو آزهایی که دارید چقدر با واقعیت سر و کار دارید و جدا از اینکه چقدر میتونید سر کلاس خوش بگذرونید،چقدر دارید با چیزای جالب و عجیب  غریب آشنا میشید(خیلی هم که عجیب نیستن ولی بالاخره باید یه جوری ازش تعریف کنم دیگه!)اما این رو نمیشه رد کرد که ما رو جای دیگه تو آزمایشگا راه نمیدن پس تا میتونید چیز یاد بگیرید و یا اینکه تا میتونید بزنید همه چیزو بشکنید که دیگه تو آزمایشگاه نخواهید بود!

به این فکر کنید که....

  

 

بسم الله...

پس بلند شو خودت رو جمع و جور کن و



متاسفانه یا خوشبختانه خیلی تو نخ کاریکاتور رفتم.خوب سر نخ داشتم!بدکی هم نیست.عمر که داره میگذره یه دو تا تقاشی هم نگاه کنیم و با تلاش و کوشش بسیار و تفکر و تامل و تحلیل و ... یه چند اتم فسفر بسوزونیم(واحدش همین بود دیگه نه!) ضرری به بدنمون وارد نمیشه!مطمئنا خواستیم بریم اون دنیا هم بهمون نمیگن چرا اینقدر از بدنت کار کشیدی!

خدارو چه دیدی یه وقتی دیدی ما رو هم کالبد شکافی کردن،حداقل حفظ آبرویی بشه و نگن که طرف مخش رو آک نگه داشته!

حالا بی خیال همه ی اینا برید یک سره ادامه مطلب که باز هم کاریکاتور...

البته این سری اذیتتون نمیکنم و فقط یه سری افراد میتونن اونا رو ببین...برید خودتون میبینید،میفهمید!



ادامه مطلب ...


  چیزای زیادی برای گفتن دارم ولی همه ی اونها رو نمیگم و در عوض اشاراه ای دارم به یکی از نوشته ها در یکی از وبلاگهای دانشجویی: 

سعي داريم باكمك هم آيينه اي بسازيم ازاتفاقات 4سال دانشجويمان! 

4 سالي كه شايد خيلي دوست داشتيم  بارها و بارها به يادش بياوريم!
4سال  طلايي  كه دريك گروه شكل ميگيره!
اينجا احتمالا پاتوق همون گروهه!




  اونایی که ماهواره دم دستشون هست احتمالا با شبکه ای به نام manoto2 آشنا هستند.این شبکه تا اونجایی دلتون کش داشته باشه و بخواد مستند داره.اصلا یه شبکه مخصوص مستند علمی.هر چی که بخواید.از سفر توی زمان گرفته تا کارای مهندسی و مستند حیات وحش و ... و این چیزی که الأن مد نظر منه یعنی توقف زمان.اسم یه برنامش هم دقیقا همینه.توقف زمان.توی این برنامه از چیزایی که شاید هر روز و هر دقیقه صدها بار جلوی چشمامون اتفاق میفته با سرعت بالا فیلم گرفته میشه .توی این فیلمها و در بازبینی اونها چیزهایی مشخص میشه که واقعا شگفت آوره.و البته عکسهایی مربوط به اونها هم خیلی زیبا هستند.حالا سعی کردم چند عکسی از اونهایی که به نظرم بهتر از بقیه بودن براتون بذارم تا اگر شما جزو اون افرادی نیستید که با ماهواره میونه ای داشته باشید حداقل از این عکسا لذت و بهره ی کافی رو ببرید...

 عکس‌برداری از عبور گلوله



ادامه مطلب ...


 تصاویر زیر مقایسه ای بین ایستگاه های مترو درتهران و چند شهر دیگر جهان است .

به نظر شما تا چند سال (یا قرن) دیگه ایستگاه های متروی تهران هم به گستردگی شهری مثل لندن میرسه !؟

نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
تهران


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
لندن
نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
پاریس


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
سئول


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
توکیو


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
برلین


نقشه مترو،کارمند بانک سینا،http://www.hsb-sina.mihanblog.com
نیویورک

 



  چند تا کاریکاتور دیگه هم گذاشتم... امیدوارم خوشتون بیاد

Amazing Cartoons



ادامه مطلب ...


 

این روزهای نزدیک به عید...شاید وب تکونی هم جالب باشه...و...

 وب ما هم تکانده شد



یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:وی تکونی,عباس رهامی,بچه های مهندسی شیمی88,ukce88,, :: 10:48 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

به دلیل اینکه به نظرم خیلی حرفایی که میخوام بزنم رو نمیشه بزنم(حالا یا به دلیل طولانی بودن یا به دلیل سختی بیانش یا به هر دلیل دیگه)براتون چند کاریکاتور میذارم تا شاید بتونم اینجوری یه سری از حرفایی که میخوام رو بزنم.و مطمئن هستم که این حرفا حرف خیلی از شماها و همینطور آدمای با سطح درک و شعور بالا هست که اگر نبود این کاریکاتورها هم هرگز کشیده نمیشد و اگر مخاطبان با درکی مثل ماها نبودند این کاریکاتورها هرگز به نمایش عموم نمیرسیدند و پرطرفدار نمیشدند و شاید اصلا همون اول برای همیشه صدای کاریکاتوریستا در گلو خفه میشد!

 

 



ادامه مطلب ...


جمعه 20 اسفند 1389برچسب:عباس رهامی,کیمیانیوز,ukce88,کاریکاتور مفهومی,, :: 20:45 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

  


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


 

 

ترم ۱ شروع شد،با درسایی مثل ریاضی ۱ مشکل داشتیم.یه سری ریختند.بادرس فیزیک ۱ مشکل داشتیم،یه سری هم اونجا ریختند،البته بیشتر اونایی که با اساتید بزرگواری مثل لنگری و جعفریان(جعفر...)داشتن!یه سری هم که داشتن از آشنایی می افتادن!حالا هر کسی یه جور از گیر اون هم در رفت.یکی رفت پیش استاد و یکی دیگه هم برای استاد شعر برد و یکی دیگه .... بالاخره درست شد.اون موقع نمیدونستیم که ما یکی از بدترین نمره ها رو توی آشنایی گرفتیم!الان که ترم چهار هستیم تازه معلوم شده که یکی از مزخرفترین نمره ها رو ماها داشتیم!خوب این که چیزی نیست، استاد موسوی هم بهمون گفت بدترین کلاسی بوده که تا حالا داشته!به قول سالارکیا:"انصافا دستش درد نکنه این آقای موسوی".حقیقتو گفت.این پایان آبرو ریزیهامون که نبود.رسیدیم ترم ۲.دوباره یه چیزی شبیه همین ماجرا ها برای درسای ترم ۲ مون اتفاق افتاد.البته همراه با افتخاراتی هم بود.با یه چیزی مثل کلمه ی "جمع منتاقضین"شاید بشه توصیفش کرد.مثلا تو یه درسی مثل موازنه ماکسمون خیلی پایین بود ولی وقتی ترم قبل بچه های شبانه نمره هاشون اومد دیدیم که در کل بد هم نبودیم!لااقل فقط چند تا افتاده داشتیم که اوناهم تعدادشون به انگشتای دست هم نرسید.اما خوب تو معادلات و ریاضی ۲ هم دوباره همینجور شد.نمرات خوب تو م.شیمی ها پیدا نشد که نشد ولی نمره ی در حد له شده هم نداشتیم.هر چی که بود و نبود رسیدیم به ترم ۳.ترم ۳ اما دیگه این خبرا نبود.مثل اینکه بچه ها استعداداشون ییهو شکوفا شده باشه!نمره رفت بالا،بالا،بالا.البته بین خودمون باشه که استادا هم خوب با ماها کنار اومدن!دیگه درسا رفته بودن تو بخش خودمون.دیگه حداکثر بچه ها ۲تا درس با یه سری بخشای سخت گیر مثل ماهانی داشتن.گفته بودن که بخش خوب نمره میده اما کسی شاید فکرش رو نمیکرد که یکی مثل استاد قادر بیاد و ۳ نمره به همه بده(البته استاد خودش بارها سر کلاس گفته که به بعضی از بچه ها ۲ نرمه داده نه ۳ نمره!).البته از اون طرفش هم بود.شاید اون بچه هایی که ریاضی مهندسی داشتن فکرشو نمیکردن که استاد بختیاری که ظاهر مهربونی داشت بزنه دهن ملت رو سرویس کنه!

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:کیمیا نیوز,عباس رهامی,استاد قادر,ulce88,, :: 18:22 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

یه عکس از شاهین نجفی

به دنبال جریان آهنگی که معمولا سر کلاس ترمو۲ توسط یکی از گوشیهای بچه ها پخش میشه،تصمیم گرفتم پستی در این رابطه بگذارم.

 

اولین بار که سر کلاس ترمو۲ این آهنگ رو شنیدم به جای اینکه مثل همیشه نسبت به صدای زنگ موبایل که حواس آدم رو از همه چی پرت میکنه شاکی بشم،خوشحال شدم و کلی برام جالب بود.آهنگ آغازینش واقعا به نظرم معرکه میاد.خیلی قشنگ بود.باید این رو هم بگم که قبلا این آهنگ رو یکی دو بار شنیده بودم.هر کسی نظری داره ولی لابد اون نفری هم که این آهنگ رو گذاشته همین نظر رو داشته.در هر صورت دست همون کسی که همیشه زحمت میکشه و یادش میره گوشیشو سایلنت کنه یعد بیاد سر کلاس درد نکنه.ما رو هم به فیض رسوند!

اما اگر کسی هست که نمیدونه اون آهنگ چیه و در مورد چیه و کی خونده و .... این پایین رو بخونه تا کامل بفهمه:

این شعر از اشعاری هست که در مورد فقر و تنگدستی و ... سروده و توسط شاهین نجفی(رپر معروف که معمولا اشعارش پر از انتقاد و البته معمولا سیاسی هم هست)خونده شده.

موضوع شعر مقایسه ی ساده بین یه فرد از طبقه ی متوسط جامعه با بچه های و مردم طبقه ی محروم هست که به صورت پند و نصیحت از طرف دایی به سارینا-یه دختر از قشر متوسط جامعه- بیان میشه:

تو تو تخت خودت خوابیدی و راحتی ... غذات یه وقتی داره و خوابت ساعتی
مدرسه میری و شانست واسه زندگی ... بالاس نمیشه ردش کنی دایی سخت نگیر
یه بابا داری که مث شیر پشت سرت .... مامانی که قلبش با قلب تو می تپه
حالا بزرگ تر می شی و می بینی زندگی .... چطور آدم و خم میکنه دایی سخت نگیر
دایی قدر اون چیزی رو که داری داشته باش ... زندگی مث رنگ و قلم و تو نقاش
هر جور رنگش کنی همون جور میمونه .... نشه جغد شومی تو بومت بخونه
نشه سفیدیه چشمات یه روز خون بشه ... نشه صورت قشنگت گلگون بشه
دایی یاد بگیر همه چی رو تجربه کنی ... ولی تو بعضی راها دیگه برگشتی نیس
به هر دستی که دس دادی دست تو بپا ... دایی بترس از گرگای آدم نما
... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... .. .. .. ..
... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...
اگه نخونی و ندونی پس زود خام میشی ... سرتو بالا نیگه دار نشه رام شی
نگی روسری روسرت محدود شدی ... حدود و تو تعیین می کنی زندگی یعنی
زندونی که آزادیت دست خودت ... مگه کوه و میشه به بند کشید دایی
سارینا بیا ببین داییتو دوباره ... گلی که ساخته امروزفقط یه خار سارینا قصم همیشه گریه داره سارینا سارینا سارینا
نشه اخم کنی به اون دختر بچه ای ... که گلی داره تو دستشو می خواد بهت بفروشه روبرگردونی و با خودت بگی فرق داری ... حتما آره فرق داری دایی
اون یه بچه کارگره از پایین شهر ... فقر و ترس و سیاهی همراهشن
باباش معتاد دایی ببین صورتشو ... جای سرخ سیلی سرد پدرشو
فقط نه سال داره تو مدرسه نیستو ... طعم تلخ کارو به دوش کشیده و
گلی که پرپر میشه تو دست مشتری ... اون گلی که با تلخی ازش می خری
واسه اون گل نیست یه لقمه نونه ... ضامن اینکه کتک نخوره تو خونه
نپرس تقصیر کیه خودت می فهمی ... نپرس قصه اش طولانیه دایی زمین
پر از آدمایی که کار میکنن و یه عده ای ... فقط پول دارن یه مشت عقده ای
که از کار کارگرا کاخ ساختنو ... چه کسایی تو این راه جون باختنو
این چیزارو به دیگرون بگی بهت میخندن ... آخه زشتیم عادت میشه واسه آدم
ولی تو قصه ی خودتو بکش نقاش ... بزار هر کی هر چی هس باشه تو خودت باش
سارینا بیا ببین........
در آخر بگم که این پست صرفا جهت این گذاشته شد که یه تنوعی شده باشه و یه شعری هم به این بهانه گذاشته باشیم و یه گریزی به واقایع کلاسیه زده شده باشه!


چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:کیمیا نیوز,عباس رهامی,ukce88,سارینا,شاهین نجفی, :: 19:40 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

قبل از اینکه برم مدرسه در مورد مدرسه خیلی چیزا میشنیدم.یکی میگف خیلی مدرسه خوبه و اون یکی رو هر وقتی که از مدرسه میومد گریون میدیدم!تا قبل از اینکه برم مدرسه نفهمیدم مدرسه چجور جاییه.بالاخره این عدد هفت برای سن من هم اعمال قدرت کرد و به هر ناچاری ای که بود من هفت ساله شدم.دیگه میخواستم و نمیخواستم باید میرفتم مدرسه.از اون دسته نبودم که از مدرسه بدم بیاد،البته تا قبل از اینکه برم مدرسه!روز قبل از مدرسه با چهره ی خوشحال راه افتادم که برم مدرسه که "علم"یاد بگیرم و به "مملکت خویش"خدمت کنم و آدم خوبی بشم و بقیه رو هم خوب کنم!همچینی که روز اول مدرسه تموم شد از این رو به اون رو شده بود،هم تفکرم و هم چهرم!روز دوم انگار که داشتن از خونه مینداختنم بیرون،دیگه قصد کرده بودم که برم دنبال شغل محبوب نون خشکی !۲-۳ سالی که گذشت و به اوضاع مزخرف مدرسه عادت کردم فهمیدم که فقط من نیستم.بعدا تر که بزرگتر شدم و عقلم اینقدر رسیده بود که حرفای قلمبه سلمبه بشنوم،دیدم همه میگن این معلمای مدرسه خوب نبودن و بچه های بدبخت بیچاره رو از مدرسه فراری کردن!

 

این وضع توی همه ی دوران مدرسه ادامه داشت،گاهی شدید تر و گاهی هم ضعیف تر،بالاخره به سال سوم دبیرستان هم تموم شد.به نظر میومد دوران اسارت سر اومده باشه.از بقیه میشنیدم که میگفتن این از حالا به بعد دوران آزادیه!اون یکیو میدیدم هر روز اول صبح که از خواب پا میشد یه فریاد آزادی سر میداد و میومد مدرسه!دیگه دبیرها هم مثل قبلا بی رحم و مروت نبودن.اما همچنان با بی رغبتی اکثریت دبیرها برای درس دادن مواجه بودم.رسمی،خشک و ... .شاید فکر میکردم دانشگاه خوب باشه.بقیه میگفتن جای با حالیه.بقیه رو میدیدم همین که اسم دانشگاه میومد وسط غرق در تخیلات میشدن،به به چه استادای خوبی!چقدر هم که ما داریم علم یاد میگیریم.داریم میشیم یه کسی برا خودمون.میشستن انتخاب میکردن که حالا مهندس بشیم یا دکتر؟ اما همین که از غول بی شاخ و دم کنکور رد شدم دیدم  دیگه نه کسی میگه دانشگا خوبه نه کسی میگه ما کاره ای هستیم.بدتر از قبل نبود ولی بهتر هم نبود.در جرگه ی انسانها هم به حساب نمیومدیم!هر کی از راه میرسید و هر کی رو که هر جا میدیدیم از ما مهم تر بود و بالاتر و قلدرتر و گردن کلف تر و با نفوذتر و ما از هر کسی که قابل تصور بود بدبختر و تو سری خر تر و .... !

دیگه به این وضع عادت کردیم!هر کی به همون اندازه که بد بخت بود عادت کرد.شاید یه بچه ی صنعتی شریفی به چیزایی که ما عادت داریم عادت نداشته باشه ولی مطمئنا ما هم به یه بدبختی هایی که اون داره دچار نیستیم و عادت نکردیم!اما هر چی باشه میدونم که ما هم آدمای ناچیزی هستیم!استاد که بالا سر آدم نیست!میاد تو کلاس که فقط بابتش پول بگیره.کسی که مشاوره نمیده،یه مشتی اونجا نشستن و میگن که شما هر کار خواستی بکنی ما پشتتیم،راهنماییت میکنیم،اما والا فکر نمیکنم کسی چیزی دیده باشه تاحالا.خلاصه نه از استاد و نه از امکانات و نه از هیچی دیگه تو دانشگاه هم چیزی نصیبمون نشد.شاید اشکال از ما باشه که دانشجو نما (بزنید...بزنید...بزنید گردن این پدر----) هستیم!شاید هم استادا استاد نیستن.شاید استاد استادامون خوب نبودن،شاید سیستم آموزشی بده،شایدم سیستم اقتصادی،یا مثلا اجتماعی،فرهنگی،هنری،ورزشی،اقتصادی،سیاسی و ... .اصلا شایدم تقصیر این آمریکا و انگلیس باشه،از همون روز اولی که رفتم مدرسه و حتی اون موقعی که از معلم کلاس اول ابتداییم کتک میخوردم این آمریکا و انگلیس بودن که چوب لای چرخ ماها میکردن!آره دیگه تقصییر اوناست.خوب پس مقصر هم پیدا شد!بریم پدرشونو در بیاریم.

فردا تعطیل عمومی....فردا همگی کف خیابونا.......همه بگن....شعار ملت ما/مرگ بر آمریکا(و البته انگلیس به همچنین)

اما تو این بین میشنیدم که یه سری هستن که اینجوری نیستن.باحالن.همین الان هم میشنوم!ما دانشگاهیمو و اونا هم دانشگاه.تازه قبلا هم همینجوری بوده!آدمای با حال بودن تو مملکت ولی خوب یا بی حال شدن،یا حالشون گرفته شده ،یا حالی به حولی شدن،یا ضد حال خوردن یا اینکه کلا برای همیشه از حال رفتن و ترجیح دادن برن زیر خاک!

میخونی و میبنی تو هم حالت گرفته میشه!دیگه زیاد نمیگم.فقط ببینید:اند(End)صمیمیت و این حرفا...

 

 

همه میشناسیدش.....شفیعی کدکنی تو کلاس درسش

حالا شما بگید این استاده یا اونایی که ما تا حالا تجربه کردیم؟



چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:کمیا نیوز,عباس رهامی,ukce88,, :: 19:38 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

Home Page

سلام.از اونجایی که به نظر میرسه وبلاگ داره تعطیل میشه(حالا اگر رسما هم اعلام نشه اما داره این کار انجام میشه!)تصمصیم گرفتم که اون برنامه هایی که برای وبلاگ در نظر گرفته شده بود رو به فراموشی بسپارم و اگر همه موافق باشند به طور آزاد تو وبلاگ کار کنیم!

یادتونه که یه موقعی سر اینکه منشور کورش به ایران برگشت چه سر و صدایی شد؟؟؟یادش بخیر همچینی یه کم مونده بود که ۱هفته تعطیل عمومی اعلام بشه ها!!!خیلی هاتون میدونید که اون  منشور چی بود.اما شاید یه سری هم ندونید.من برای اون یه سری که میدونن این پست رو گذاشتم که یادآوری بشه و برای اونهایی که نمیدونن گذاشتم که بدونن و برای اونهایی هم که اصلا این منشور رو قبول ندارن بگن که چرا قبول ندارن و خلاصه هر کسی هر نظری در مورد این منشور داره بگه.

راستی اگر شما جای کورش بودید و میدونستید چیزی که روی منشور مینویسید سالها بعد به نمایش جهانیان در میاد روش چی مینوشتید؟اگر الان یه منشور بدن دستتون و بگن روش بنویس چی مینویسید؟؟؟



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:عباس رهامی,کیمیا نیوز,منشور کورش,ukce88, :: 19:27 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

abas1.jpg

طراحی سینی ها(tray disigns)

هر سینی(plate) به منزله ی یه برج(column) کوچیکه چون که هر کدومشون قسمتی از کار جداسازی(separation) رو انجام میدن.به خاطر همین میشه گفت که سینی(plate) ای بهتر عمل میکنه که درجه ی جداسازی(separation) بیشتری داشته باشند و به طور کلی درجه ی جداسازی(separation) برج(column) به طراحی سینی(plate)ها بستگی داره.سینی(plate)ها بر دو اساس طراحی میشوند.

پخش کردن(distribution) مایع(liquid)، پخش کردن(distribution) کردن بخار(vapour) روی سینی(plate) ها و این به خاطر اینه که پخش(distribution) هر چه بهتر و تماس بیشتر مایع(liquid) و بخار(vapour) باعث جداسازی(separation) بیشتر و بیشتر میشه و بنابراین با تعداد سینی(plate)های کمتری میتونیم به درجه جداسازی(separation) مورد نیاز برسیم و همه ی اینها یعنی اینکه.......صرف انرژی و پول کمتر برای رسیدن به درجه ی جداسازی(separation) مطلوب.

       Spray distributor     Gravity distributor

از این به بعد مطالب کوتاهتر ولی سعی میشه که با کیفیت بالاتر گذاشته بشه.پس:

منتظر نیم نگاه بعدی باشید...



 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

اخبارگو:بر اساس اخباری که هم اکنون به دست ما رسید فردا روز ۵ اسفندماه اعلام شد!

 

در گزارشی که از طرف ستاد الافان دانشگاه و دانشجویان فارق التحصیل از کار وامانده منتشر شده به دلیل اینکه دانشجویان در عقده های روانی بسیار به سر میبرند و با فشارهای متعدد مالی و درسی دست و پنجه نرم میکنند روز ۵ اسفند برای دل خوشکنک این بندگان خدا روز مهندس نامگذاری شد.

سازمان نیروی حفاظت از مهندسان که زیر نظر وزارت مهندسی کشور قرار بود مشغول به کار باشه)به خدا قرار بود کار کنه ها ولی فعلا...) اعلام کرد که در دانشکده ی فنی چندین مورد هنگولیدگی(همون هنگ کردن) از نوع وخیم گزارش شده!!! گردن کلفت(همون رئیس) این سازمان ضمن ابراز نگرانی از گیج  بودن بیش از حد ملت مهندس در سر کلاسها در خصوص این شایعه اظهار داشت:

"طبق گزارشی که به دست ما رسیده همه  ی این موضوعاتی که این آقای مجری اعلام کرد دروغ بوده و من همه رو تکذیب میکنم.فقط چند مورد نیمه حاد از نوع اختلالات توهم زنی داشتیم که با بچه ها صحبت کردیم انشاءالله ایشون مورد توهم زدایی قرار میگیرن.باز هم به مردم دلاور و شهید پرور و شجاع و میهن دوست و پیشرفته و البته مهندس عرض میکنم که اگر و احیانا شایعه در این مورد که کسی در یکی از کلاسها خواسته دو شاخ  رو بزنه تو سر پیچ لامپ یا مثلا اینکه کسی تو کلاس دنبال دیوار میگشته اصلا باور نکنند.باز هم تاکید میکنم که لطفا عزیزان شایعه هایی که در مورد افراد بخش میشه رو باور نکنند.خودم رگ گردنم رو گرو میگذارم که همه ی اینا دروغه و قطعا دست افراد بیگانه تو کاره که میخوان همدلی و یکرنگی ما رو به تفرقه و ... بکشونند"

این در حالیست که شبکه های بیگانه همچنان به جوسازی علیه این مهندسهای پاک و دلاور و از خودگذشته و در خدمت امام عصر و ... ادامه میدهند. شبکه ی ABC در اظهاری به دور از سیاست ادعا کرده که یکی از اساتید در  کلاس گفته که"هیچ خری هم غیر از ما تو سالن نیست"و با پخش این شایعه قصد فروپاشی نظام مهندسی ایران و براندازی دانشکده ی فنی مهندسی و همچنین ایجاد التهاب برای اجرای نقشه ی شوم خود جهت پایین کشیدن رئیس بخش دارد.یکی از مسئولان در این رابطه گفته است"این آمریکا و انگلیس و المان و فرانسه و ایتالیا و ژاپن و مالزی و سوئد و سوئیس و اسپانیا و ترکیه و کاندادا و استرالیا و روسیه و چین و ...اینا،(همشون با هم)هیچ غلطی نمیتونن بکنن.برای اینکه یه مشتی هم تو دهن همه ی اینایی که گفتم زده باشیم فردا رو روز مهندس اعلام میکنم تا چشمشون درآد"

 در همین راستا تعدادی از دانشجویان غیور و فهمیده و باحال و دمت گرم دانشکده ی فنی و مهندسی برای نشان دادن اعتراض خود به این کارهای نامردیانه ی(صفت مشتق شده از نامردی!) شبکه های وابسته به آمریکای جهان خوار،استعمارگر ،تروریست،دو رو،گرگنما،پست و رذل و نامرد و بیشعور، احمق ،کثافت ....بیـــــــــــــــــــــــــــــــب و اینا روز مهندس رو در دانشکده ی فنی میگذرانند و اصلا به دنبال ولگردی و خوش گذرونی نمیروند تا به این آمریکای جهانخوار و پست و نامرد و بی همه چیز،ای پدر سوخته ی ناکس عوضی....بیـــــــــــب بگن زکی خیال کردی ما میریم خونه دنبال الافی و ولگردی؟هاها به گور خودت خندیدی!میریم عین مرد(حالا شاید هم زن!)درس بخونیم تا پوزیتو خاک بمالونیم!

پس از اعلام این بیانیه از طرف سرکده ی این مشت از دانشجویان شبکه  OAV اعلام کرد که دانشجویان قصد تظاهرات برای نشان دادن اعتراض خود به سیاست های کثیف و زوار در رفته ی آمریکا دارند.همزمان با پخش این خبر از رسانه های اونور آبی همچینی ییهو یکی از مسئولان خیلی خیلی مهم(رئیس نیروی حفاظت از کامپیوترهای سایت) اعلام کرد که به اونا چه که اینور داره تظاهرات میشه و در اقدامی بسیار سریع و البته معقولانه گفت که:غلط کرده هر کی بخواد فردا بیاد تظاهرات.مگه اینجا شهر هرته؟فردا کسی جرأت نداره اعتراضی سر بده.تجمع بیش از دو نفر هم ممنوعه!توی سالن کلاسا هم رفت و اومد فعلا ممنوعه تا اطلاع ثانوی"

با اعلام این بیان از طرف مسئول حفاظت از رایانه های سایت قرار شده که ملت به خاطر این سردرگمی وقتی که روز مهندس به اتمام رسید یعنی دقیقا رأس ساعت 9 به پشت بامها بروند و شعار "ای مأمور شهرداری ما را با خود ببر" سردهند.

رئیس قلدران خوابگاهها اعلام کرد که :"اگر کسی بالای پشت بام برود خودم هولش میدم پایین تا عمیقا صداش از ته گلو خفه شه".

به پایان این بخش از اخبار رسیدیم.

.

.

.

.

.

 

بینندگان یا شنوندگان و یا خوانندگان محترم از شما پوزش میخواهم.هم اکنون خبر دیگری به دست ما رسید:

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 !!روز مهندسی مبارک!!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 



سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:روز مهندس,عباس رهامی,اخبار دانشگاه باهنر, :: 20:53 ::  نويسنده : مدیریت ویلاگ

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد